نقوی، فاطمینژاد/
مواجهه ما با مدرنیته چگونه باید باشد. اصلاً تلقی جامعه به خصوص جامعه حوزوی که رسالت نظریهپردازی تمدن اسلامی را برعهده دارد از مدرنیته چیست؟ اینها پرسشهایی است که در جستوجوی پاسخ آن با حجت الاسلام دکتر امیر آقاجانلو، دانشآموخته فلسفه دین در موردش به گفتوگو نشستیم.
جناب آقاجانلو! رویکرد فلسفی ما نسبت به سنت چگونه باید باشد؟
من معتقدم سنت ما حرفهای زیادی برای گفتن دارد برخلاف آنچه میگویند اینها انتزاعیات است و به درد الآن ما نمیخورد. استنطاق سنت متفاوت با چیزی است که سنتگرایان میگویند. سنتگرایی از سنت، نوستالژی میسازد و دوست دارد به آن برسد در حالی که ما باید برگردیم و سنت را به این نیت بازخوانی کنیم و ببینیم که فلسفه و سنت ما برای امروزمنا چه حرفی برای گفتن دارد.
آیا رویکرد ما نسبت به فلسفه بیشتر معطوف به اخلاق و علم نیست؟
این یک اشتباه بسیار عجیب بود. سالی که من وارد قم شدم آرزو داشتم تاریخ فلسفه غرب استاد ملکیان را بخوانیم. جالب است که آن کتاب میگوید زیاد برای هگل وقت نگذارید؛ چرا که سخت است و فایده ندارد. در حالی که هگل اوج متافیزیک غرب است. پس از چهار جلد یکی که قطورتر نیز هست به فلسفه اگزیستانسیالیسم پرداخته، در حالی که فضای آن نیز اصلاً فلسفی نیست بلکه بیشتر روانشناختی است. ایشان به عنوان استاد فلسفه غرب شناخته شد در حالی که اصلاً مواجههای فلسفی با فلسفه غرب ندارد. چیزی که آقای ملکیان در آن مجموعه آورده بودند، فلسفه دین، فلسفه اخلاق و برخی اوقات معرفتشناسی و یک نگاه روانشناختی به فلسفه اگزیستانسیالیسم بود. یا فلسفه علمی که دکتر سروش آوردند. خود پوپر و امثالهم گفتهاند فلسفه علم مربوط به زمانی است که علم به یک بحران برسد. این افراد فلسفه علم را آوردند در حالی که وقتی این سؤال از ما پرسیده میشد که مگر شما نحلههای علمی یا علوم تجربی دارید که از فلسفهاش صحبت میکنید، پاسخی نداشتیم. پوپر را میخواندیم فارغ ازاینکه اینها به چه درد ما میخورد و نمیپرسیدیم مگر علمش را داریم که از فلسفهاش بحث میکنیم؟ وقتی علم نباشد صحبت کردن از فلسفه علم یعنی صحبت در مورد نظریات آن. الآن جز نسبیگرایی، فلسفه علم چه آوردهای برای ما داشته است؟ امروز اگر در غرب فلسفه علم مطرح میشود به این دلیل است که با «نوروساینس» به دنبال مباحث هوش مصنوعی هستند، یعنی این فلسفه با دانشگاه و صنعت گره خورده است. ما این فلسفهها را همینجور وارد میکنیم، بیتوجه به اینکه به درد ما میخورد یا خیر.
میشود گفت مواجهه ملکیان و سروش با فلسفه بر اساس ذهنیات خودشان بوده است؟
بله! آن هم با برداشتهایی که جامع نبود؛ یعنی دکتر سروش تنها فلسفه علم، آن هم فقط پوپر میگفت. اکنون در خود قم یک نسل از طلاب تحت تأثیر این حرفها رشد کردند. به ضرس قاطع میشود گفت خیلی از آنها به همین واسطه تصور درستی از غرب ندارند و آن را نمیشناسند.
یعنی هزینه و وقتی که میتوانست برای بازگشت به میراث صرف شود، بیراهه رفت؟
بله؛ یعنی بخشی از تلاش حوزه برای پاسخ به دکتر سروش گذاشته شد و بخشی نیز با دکتر ملکیان همراه شد. من یادم میآید تصوری از فلسفه اخلاق برایمان ساخته بودند که فکر میکردیم تنها مشکل جامعه همین است و اگر آن را حل کنیم، مشکلات جامعه نیز حل خواهد شد؛ در حالی که اصلاً ربطی نداشت و فلسفه اخلاق، اخلاق جامعه را درست نمیکند. اکنون همان فلسفه اخلاق دست نیاز به سمت روانشناسی دراز کرده است. بحث من این است آن هزینه و سرمایه انسانی که خرج فلسفه برای شناخت خود ما و موقف خود ما میشد، به هدر رفت؛ هرچند خودش تجربهای بود.
مواجهه ما با مدرنیته چگونه باید باشد؟ اصلاً تلقی فعلی ما از مدرنیته درست است؟
من معتقدم غرب یکپارچه است؛ به این معنا که دارای ذات واحدی است؛ یک بنیادی دارد ولی ظهورات متکثری دارد برای همین در جاهای مختلف میتواند نمود داشته باشد. مدرنیته در ذهن ما همان مدرنیته دهه ۴۰ و ۵۰ «حلقه وین» هست که مدرنیتهای در تضاد با دین است که شمشیر را از رو بسته؛ ولی واقعیت این است که «مایر» که خود مانیفست حلقه وین را در ۲۵ سالگی نوشت، در ۸۰ سالگی توبه کرد و گفت ما تند رفته بودیم. حلقه وین و پوزیتیویسم منطقی تمام شد. امروز آن مدرنیتهای که هست میگوید باید به فرهنگها و بومها توجه کرد و بومیسازی کرد. ایدهآل ما این است که بنیادی از اندیشه اسلامی داشته باشیم تا بر آن مبنا، تمدن اسلامی را بسازیم، ولی امروز این را نداریم و نمیتوانیم بایستیم. امروز چیزی به اسم مدرنیته هست که نسخههای جدیدش به ما اجازه بومی شدن را میدهد. ما میتوانیم ارزشهای خود را به آن تزریق و فعلاً از آن استفاده کنیم.
یعنی ضرورتی به عبور از مدرنیته در شرایط فعلی وجود ندارد؟
مدرنیته جدید آن تمرکزگرایی افراطی آن موضوع سفت و سخت علیه دین را نیز ندارد. نحوی گسست در آن وجود دارد که با حل آن اجازه حیات به فرهنگهای دیگر نیز داده میشود. الآن زمان عبور از سابژکتیویته نیست. طبق آن غربشناسی فلسفی که اشاره کردم، موشک و نانو مصداق طاغوت است ولی آیا میشود آنها را کنار گذاشت؟ جامعهای که اینطور باشد یعنی بانک بدون ربا داشته باشد، مشکلات اقتصادی و معیشتی در آن گره نداشته باشد میتواند با مدرنیته جمع شود. الآن فضای حوزه چیز بیشتری از این نمیخواهد.
کنار آمدن با مدرنیته، فرصتی برای نظریهپردازی برای عبور آن فراهم خواهد کرد؟
اگر ما میخواهیم بانک را درست کنیم ابتدا باید برویم آن را درست کنیم نه اینکه فلسفه برایش ببافیم. نظریه همیشه بعد از امر موجود درست میشود. ما باید امر موجودی داشته باشیم. بسیج مردمی برای ما و عراق جواب داد و حالا میتوانیم آن را نظریه درست کنیم. ما مقاومت را پیش بردیم، نظریه برایش نداشتیم ولی امروز این امکان برایمان میسر است. در عرصه اجتماعی نیز همین است. چیزی که نباشد را نمیتوان فلسفه برایش ساخت. نظریه، همیشه متأخر از ابژه است. اول باید علم اسلامی داشته باشیم تا بعد فلسفه علم اسلامی داشته باشیم.
نظر شما